جستجو

بی رحم
1 ـ سخت دل ، شقی ، قسی . 2 ـ ظالم ، ستمکار.
بیزیده
بیخته .
به دست گرفتن
پیشه کردن ، در پیش گرفتن .
بور شدن
خوار شدن ، کنف شدن .
بونکر
مخزن ثابت یا متحرک ذخیره مواد فله ای مانند سیمان و گندم .
بیست و چهارساعته
1 ـ در تمام مدت شبانه روز. 2 ـ مجازاً: همیشه ، دائم .
به سر بردن
1 ـ گذراندن . 2 ـ به جا آوردن وعده .
بی سکه
(از: بی + سکه ) که سکه ندارد. زر و سیم بی نقش . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). زر و سیم بی نگار. غیرمضروب:
که بی سکه ای را چه یارا بود
که هم سکه نام دارا بود؟

نظامی .

بیسراک
شتر جوان پرقوت . (جهانگیری ) (برهان ) (رشیدی ). شتر جوان . (غیاث )(سراج اللغات ). شتری جوان که مادرش ناقه عربی و پدرش دوکوهان باشد. (رشیدی ) (برهان ) (غیاث ):
الا کجاست جمل بیسراک من
بسان ساقهای عرش پای او.

منوچهری .

به سر رسیدن
به پایان رسیدن .
بورژوازی
طبقه سرمایه داری که با در دست داشتن وسایل تولید و سرمایه ، زندگی مرفه دارد.
بی آلایش
1 ـ خالص و پاک . 2 ـ مجازاً صاف و ساده ، بی ریا.
بی سکه کردن
بی ارزش کردن ، بی اعتبار کردن .
بیسکویت
نوعی شیرینی که خشک و کم وزن است .
به سر شدن
به پایان رسیدن ، تمام شدن .
بی اختیار
1 ـ بی اراده . 2 ـ بدون فکر و تصمیم قبلی .
بیش تر
افزون تر، زیادتر.
به طور کلی
از هر لحاظ ، من حیث المجموع .
بوروکرات
1 ـ معتقد به مقررات و تشریفات اداری . 2 ـ دارای شغلی در دستگاه اداری .
بی ادب
1 ـ بی دانش . 2 ـ بی تربیت . 3 ـ گستاخ ، جسور.