جستجو

بابای بی کرز
ده کوچکی است از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون در66 هزارگزی شمال باختر کنار تخته ، جنوب کوه دیمه انجیر. سکنه آن 36 تن . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
باب الاسواق
نام دیگر جبل طارق باشد و آنرا تنگه سُتًّه نیز نامند.
باب الجنه
لقبی است برای شهر قزوین :...احادیث بسیار که در فضیلت آن بقعه وارد است و مشهور است و در تدوین رافعی مسطور، منها عن جابربن عبداللّه الانصاری رضی اللّه عنه قال النبی صلی اللّه علیه وآله : اغزوا قزوین فانه من اعلی ابواب الجنة. و بدین سبب او را باب الجنة خوانند. (از نزهة القلوب چ لیدن ص 56): ... امیر جلال الدین فیروزشاه گفت که در این اوقات که شیخ بهاءالدین عمر از سفر حجاز بدارالسلطنه هرات رسید، چنین فرمود که در باب الجنة قزوین بر سر تربت زبدة السالکین شیخ احمد غزالی بر ما چنین ظاهر گردید... (حبیب السیر چ اول طهران جزو سیم از ج 3 ص 205).
باب الدقاقین
یکی از هفت دروازه دیوار جنوبی مکه: و بر دیوار جنوبی (مکه معظمه ) که آن طول مسجد است هفت در است : نخستین بر رکن که نیم گرد کرده اند باب الدقاقین است ... (سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 105).
بابامیدان
دهی از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . 8 هزارگزی باختر فهلیان .یک هزارگزی جنوب شوسه کازرون به فهلیان جلگه ، گرمسیر و مالاریائی . سکنه آن 212 تن و آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، حبوبات و برنج و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قصبه ناحیه ماهور میلاتی از ولایت قشقائی فارس بمسافت سی وهشت فرسخ از شیراز دور افتاده . (فارسنامه ناصری ).
بابایزید
رجوع به امامزاده بابایزید شود.
باب الانبار
دروازه ای است به بغداد. (اخبار الراضی باللّه و المتقی . ص 120و 280).
باب الجوامع
مسجدی است به قاهره: و در میان بازار مسجدیست که آنرا باب الجوامع گویند و آنرا عمروعاص ساخته است ، بروزگاری که از دست معاویه امیر مصر بود و آن مسجد بچهار صد عمود رخام قائم است و آن دیوار که محراب بر اوست سرتاسر تختهای رخام سپید است و جمیع قرآن بر آن تختها بخطی زیبا نوشته و از بیرون به چهار حد مسجد بازارهاست و درهای مسجد در آن گشاده و مدام در آن مدرسان و مقریان نشسته و سیاحتگاه آن شهر بزرگ آن مسجد است و هرگز نباشد که در او کمتر از پنج هزار خلق باشد چه از طلاب علوم و چه از غریبان و چه از کاتبان که چک و قباله نویسند وغیر آن و آن مسجد را حاکم از فرزندان عمروعاص بخریدکه نزدیک او رفته بودند و گفتند ما محتاجیم و درویش و مسجد، پدر ما کرده است اگر سلطان اجازت دهد بکنیم و سنگ و خشت آن بفروشیم . پس حاکم صدهزار دینار به ایشان داد و آن را بخرید و همه اهل مصر را بر این گواه کرده و بعد از آن بسیار عمارات عجیب در آنجا بکردو بفرمود و از جمله چراغدانی نقرگین ساختند شانزده پهلو چنانکه بر پهلوی ازو یک ارش و نیم باشد چنانکه دائره چراغدان بیست و چهار ارش باشد و هفتصدواند چراغ در وی می افروزند در شبهای عزیز و گفتند وزن آن بیست و پنج قنطار نقره است هر قنطار صد رطل و هر رطل صد و چهل و چهار درهم نقره است و گویند که چون این چراغدان ساخته شد بهیچ در نمیگنجید از درهای جامع از بزرگی که بود تا دری فروگرفتند و آنرا در مسجد بردند و باز در را نشاندند و همیشه در این مسجد ده تو حصیررنگین نیکو بر بالای یکدیگر گسترده باشد. و هرشب زیاده از صد قندیل افروخته و محکمه قاضی القضاة در این مسجد باشد. (سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 72 و 73).
باب الذهب
یکی از ده دروازه قصرالمعزلدین اللّه بقاهره: ... و این حرم را ده دروازه است بر روی زمین هر یک را نامی بدین تفصیل غیراز آنکه در زیر زمین است : باب الذهب .... (سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 62).
آن خداوند که صد شکر کند قیصر
گر به باب الذهب آردش به دربانی .

ناصرخسرو.

بابان
نام محله ایست بزرگ در پائین مرو. (مرآت البلدان ج 1 ص 125). بابی بابان ، محله ای است در اسفل مرو و بدان منسوبست ابوسعید عبدة بن عبدالرحیم بن جبان بابانی مروزی . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).
بابای عتیق
رجوع به بابااسکی شود.
باب الانطاکیه
دروازه ای بحلب: و بنفس خویش [ هلاکو ] به روحا رفته و آن بلده را بصلح گرفته از آنجا بطرف نصیبین و حران در حرکت آمد و آن دو شهر را بجنگ فتح نموده در قتل و غارت از خود بتقصیر راضی نشده آنگاه بحلب رفته در باب الانطاکیه نزول فرمود... (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 98).
باب الجوز
دروازه و کویی در قرطبه یا بطلیوس . (عیون الانباء چ 1299 ه' . ق. ج 2 ص 43).
باب الرباط
محلی در بغداد بوده است . (شدالازار حاشیه ص 373).
بابانجم
قریه ای است شش فرسنگی مشرق ده رم . (فارسنامه ناصری ).
بابای کلان
دهی از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون در 85 هزارگزی شمال باختر کنار تخته و کنار راه فرعی کازرون به گچساران ،دامنه گرمسیر. سکنه آن 538 تن . آب آن از چشمه شیرین و محصول آن غلات دیمی و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
باب الباب
الباب والابواب . (آنندراج ). دربند شروان است . رجوع به باب الابواب شود:
کجا گریزم سوی عراق یا اران ؟
کجا روم سوی ابخاز یا به باب الباب ؟

خاقانی .

باب الحجرة
="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی باب الحجرة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
باب الرحمه
یکی از درهای مسجد بیت المقدس است ، و نام آن در قرآن چنین آمده است : «له باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب » یعنی وادی جهنم که در جانب شرقی بیت المقدس است . (عقد الفرید چ فرید چ مصر 1359 ه' . ق. ج 7ص 298) (عیون الانباءج 2 ص 122): و بر دیوار شرقی (مسجد به بیت المقدس ) در میان جای مسجد درگاهی عظیم است به تکلف ساخته اند... و گویند این درگاه را سلیمان بن داود علیه السلام ساخته است ازبهر پدرش و چون بدرگاه درروند روی سوی مشرق از آن دو در آنچه بر دست راست است باب الرحمة گویند... (سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 33، 35).
  • دری بمکه معظمه: ... و در آن خلوت که قفای حجرالاسود است دیبای سرخ درکشیده اند و چون از در خانه درروند بر دست راست زاویه خانه چهارسو کرده مقدار سه گز در سه گز و در آنجا درجه ایست که آن راه بام خانه است و دری نقرگین بیک طبقه بر آنجانهاده و آنرا باب الرحمه خوانند و قفل نقرگین بر اونهاده باشد... (سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 109).
  • بابانصیبی
    مولدش در گیلان اما در تبریز به حلوافروشی میگذرانید و از شهد کلام کام خاص و عام را شیرین ساخته و آخرالامر به وساطت بابافغانی شیرازی بخدمت سلطان یعقوب ترکمان رفته شرف منادمت یافت ، و هم در تبریز بعالم بقا شتافت . این چند بیت ازو ملاحظه و انتخاب و در این کتاب ثبت شد:
    وقت کشتن دامن قاتل بدست آمد مرا
    آخر عمر آرزوی دل بدست آمد مرا.
    شد چو مهمان من آن شمع شب افروز امشب
    کاش تا روز قیامت نشود روزامشب .
    همین وفای توام بس که گفته ای به رقیب
    که هیچکس به وفاداری فلانی نیست .
    آزرده دلی دیدم و جانم ز گمان سوخت
    کازرده مبادا که ز آزار تو باشد.
    شبها تو خفته من بدعا کز تو دور باد
    آه کسان که بهر تو در خون نشسته اند.
    خوش آنکه دورافتاده ای ناگه به یار خود رسد
    دستی که بر سر میزند بر گردن یار آورد.

    #