ابامرون
به یونانی ، وج . (مخزن الادویه ). رجوع به ابارون شود.
اباحی
ملحدی که همه چیز را مباح شمرد.
ابازیم
ج ِ اِبزیم ، و آن زبانه ای باشد در یک سر کمربند که در حلقه ای که در سر دیگر آن است جای گیرد.
ابامه
نامی است از نامهای عرب .
ابتران
بنده و خر، یا بنده و گورخر.
ابتل
بهندی فرنجمشک است . (تحفه ).
ابثع
آماسیده لب از بسیاری خون . مونث : بَثْعاء.
ابانان
رجوع به ابان (نام دو کوه ) شود.
ابایض
نام تلهائی است مقابل شهر هرشی .
ابتره
نام آبی بنی قشیر را.
ابتلاء
ابتلا. آزمودن . بیازمودن . آزمایش . امتحان . آزمایش کردن . خبر پرسیدن . اختبار. (از آنندراج ).
در بلا و رنج افکندن . مبتلا کردن . گرفتار و دچار رنجی کردن . در بلا افتادن . گرفتاری . (از آنندراج ):
گفت رنج احمقی قهر خداست
رنج کوری نیست قهر، آن ابتلاست
ابتلا رنجیست کان رحم آورد
احمقی رنجیست کان زخم آورد.
مولوی .
ابثیث
نام کوهی . (مراصد).
ابان بن ابی عیاش
آنگاه که حجاج قصد قتل سلیم بن قیس هلالی کرد او به ابان پناه برد و هنگام مرگ کتاب مشهور به کتاب سلیم بن قیس را بدو سپرد و ابان از سلیم آن کتاب را روایت کرد. و این اولین کتاب اهل تشیع است . (از ابن الندیم ).
ابتریه
صنفی از فرقه زیدیه منسوب به کثیر نوبی ، و اسم او مغیرةبن سعید و لقبش ابتر بوده است . (مفاتیح العلوم ).
ابتلاج
صبح برآمدن . صبح دمیدن . روشن گردیدن صبح . روز دمیدن . بامداد شدن . روز برآمدن .
ابان بن اللاحق
یا اللاحقی . رجوع به ابان بن عبدالحمیدبن لاحقبن عفیر و ابوعبدالحمید و حمدان بن ابان بن عبدالحمید و لاحقبن عبدالحمید و عبدالحمید انظر (کذا) و عبدالحمیدبن عبدالحمید شود. (از ابن الندیم ).
ابتات
بریدن (کار و حکم ).
عزم قطعی و جزمی کردن . عقد نکاح دائم . عاجز گردانیدن کسی را از رسیدن به قافله . درمانده کردن . طلاق بائن دادن .
ابتزاز
گرفتن و ربودن چیزی به ستم . نزع . انتزاع . سلب . غصب . غلبه .
کثرت حظوظ کوکبی در برجی و در این صورت این کوکب را مبتزّعلیه گویند.