جستجو

ابارت
اِباره . گشن دادن خرمابن و اصلاح آن .
  • اصلاح زرع و کشت .
  • هلاک کردن .
  • ابالدو
    آوالون ، واقع در ایالت یُن از مملکت فرانسه . ابالو.
    ائناث
    رجوع به ایناث شود.
    اباته
    رجوع به اباتت شود.
    ابارد
    ج ِ ابرد. پلنگان .
    اباطح
    ج ِ ابطح .
    ابالسه
    ج ِ ابلیس .
    ائناس
    رجوع به ایناس شود.
    اباثت
    اِباثه . شیار کردن (زمین را).
  • پاک کردن و رفتن (چاه را).
  • ابارق
    ج ِ اَبرَق. زمینهای درشتناک آمیخته از خاک و سنگ و ریگ.
  • (اِخ ) نام جائی کنار راه کرمان بچاه ملک میان ته رود و دارزین درصد و پنجاه و یک هزارگزی کرمان .
  • برای ابارق ثنیه و ابارق بسبان و ابارق ثمدین و ابارق حقیل و ابارق طلخام و ابارق قنا و ابارق لکاک و ابارق نسر رجوع به جزء دویم کلمه یعنی مضاف الیه ابارق شود.
  • اباطوریا
    عیدالخدعه . (قفطی ). عیدی بوده است مردم اطینه را.
    ابالو
    رجوع به ابالدو شود.
    ائناض
    رجوع به ایناض شود.
    اباثه
    رجوع به اباثت شود.
    ابارون
    کلمه ای است یونانی . وُج . (از تحفه حکیم مومن ).
    اباطیل
    ج ِ باطل . ترهات . لاطائلات . بسابس . صحاصح . خزعبیلات . بیهده ها. ناچیزها. چیزهای باطل .
    اباله
    گروه و گله ، ازپرندگان و اسبان و شتران .
  • پی درپی آینده از آنان .
  • پشته هیمه . پشتواره کاه . دسته و بافه گیاه . بند کلان . پشتاره کلان : ضغث علی اباله ; سختی بر سختی . بلیتی بر بلیتی . قوز بالا قوز. خصبی بر خصبی . فراخی و ارزانی بر فراخی و ارزانی دیگر. نور علی نور. ج ، ابابیل .
  • سیاست .
  • زه چاه .
  • یاران و قبیله کسی .
  • ائناف
    رجوع به ایناف شود.
    اباجر
    ج ِ بُجْر. شرور. امور عظیمه .
    اباره
    آواران . مردم آوار. قومی از اورال و آلتائی که مدت سه قرن در اروپا قتل و غارت کردند.