ابارت
اِباره . گشن دادن خرمابن و اصلاح آن .
اصلاح زرع و کشت . هلاک کردن .
ابالدو
آوالون ، واقع در ایالت یُن از مملکت فرانسه . ابالو.
اباثت
اِباثه . شیار کردن (زمین را).
پاک کردن و رفتن (چاه را).
ابارق
ج ِ اَبرَق. زمینهای درشتناک آمیخته از خاک و سنگ و ریگ.
(اِخ ) نام جائی کنار راه کرمان بچاه ملک میان ته رود و دارزین درصد و پنجاه و یک هزارگزی کرمان . برای ابارق ثنیه و ابارق بسبان و ابارق ثمدین و ابارق حقیل و ابارق طلخام و ابارق قنا و ابارق لکاک و ابارق نسر رجوع به جزء دویم کلمه یعنی مضاف الیه ابارق شود.
اباطوریا
عیدالخدعه . (قفطی ). عیدی بوده است مردم اطینه را.
ابالو
رجوع به ابالدو شود.
ابارون
کلمه ای است یونانی . وُج . (از تحفه حکیم مومن ).
اباطیل
ج ِ باطل . ترهات . لاطائلات . بسابس . صحاصح . خزعبیلات . بیهده ها. ناچیزها. چیزهای باطل .
اباله
گروه و گله ، ازپرندگان و اسبان و شتران .
پی درپی آینده از آنان . پشته هیمه . پشتواره کاه . دسته و بافه گیاه . بند کلان . پشتاره کلان : ضغث علی اباله ; سختی بر سختی . بلیتی بر بلیتی . قوز بالا قوز. خصبی بر خصبی . فراخی و ارزانی بر فراخی و ارزانی دیگر. نور علی نور. ج ، ابابیل . سیاست . زه چاه . یاران و قبیله کسی .
اباجر
ج ِ بُجْر. شرور. امور عظیمه .
اباره
آواران . مردم آوار. قومی از اورال و آلتائی که مدت سه قرن در اروپا قتل و غارت کردند.