جستجو

اباعیر
جج ِ بعیر. شتران .
ائلاف
رجوع به ایلاف شود.
اباخت
فرونشاندن . خاموش کردن . کشتن (آتش را).
اباغ
عین اباغ نام وادی است بدانسوی انبار بر راه فرات . و بعضی گویند نام جائی است بشام . یوم عین اباغ نام جنگی است که منذربن ماءالسماء در آن کشته شد.
ائلام
رجوع به ایلام شود.
اباختر
باختر. مغرب .
  • شمال .
  • اباسق
    جمعی است بی مفرد به معنی قلائد. (المزهر).
    اباغروس
    نام حکیمی است . (مویدالفضلا). و شاید صورتی از ابی قورس است .
    ائلی
    رجوع به آلی شود.
    اباه
    قصاص کردن .
  • با ماوی بردن .
  • بازگردانیدن .
  • گریختن .
  • پوست را دباغت کردن . پیراستن پوست را.
  • اباخس
    انگشتان .
  • بن انگشتان .
  • پی .
  • اباسیس
    نام یکی از پیروان طریقت فیثاغورس و او مبداء و ماده اصلیه عالم را آتش میشمرد. زمان و موطن او بدرستی معلوم نیست .
    اباغلس
    درختی است شکوفه او آنچه بلون لاجوردی بیرون آید خروج مقعده را فائده دهد و آنرا بجایگاه او برد و آنچه بلون سرخ بود بیرون آمدن آنرا زیاده کند و او را باکرا نیز گویند. (مویدالفضلا از قنیه ).
    ائمار
    رجوع به ایمار شود.
    اباب
    آمادگی رفتن . ساز سفر. ساختن رفتن را و عزم کردن بر آن . (تاج المصادر بیهقی ). آمادگی سفر کردن . آمادگی رفتن کردن . آماده سیر شدن .
  • مشتاق وطن گشتن .
  • اباد ا
    خدا براندازد. خدا نیست کناد:
    اشکمش گفتی جواب بی طنین
    که اباد اللّه کیدالکافرین .

    مولوی .

    اباش
    اُباشه . جماعتی آمیخته از هر جنس مردم . و فرهنگنویسان قطعه ذیل را از سعدی شاهد لفظ و معنی فوق می آورند:
    اگر تو بر دل مسکین من نبخشائی
    چه لازم است که جور و جفا کشم چندین
    بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم
    که در اباشه او جورنیست بر مسکین .
    و این شاهد برای معنی و لفظ فوق رسا نیست و چنین مینماید که این کلمه در قطعه مزبوره غیر از اباشه عرب و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است .
    اباغورش
    گزر دشتی . (مویدالفضلا).
    ااملیلس
    رجوع به آملیلس و عوسج شود.
    ابابه
    آماده سیر شدن .
  • مشتاق وطن گشتن .
  • (اِ) طریقه .