آتش دادن
گشاد دادن و افکندن توپ و امثال آن .
مجازاً، تحریک غضب کسی کردن .
آتش طور
آتشی که بر موسی تجلی کرد بطور.
آتش گر
خالق آتش:
خورشید صانع است مر آتش را
بشناس زآتش ای پسر آتش گر.
ناصرخسرو.
آتشی
نام قسمی گل و شاید سوری:
بر گلبنان گنبد اخضر نهاد او
گلهای گونه گونه ز خیری و آتشی .
؟ (از مقامات حمیدی ).
آثف
پس رو. (مهذب الاسماء). تابع.
آتشیزه
(از: آتش + _یزه ، پسوند تصغیر) آتشک . کرم شبتاب .
آتشدان
کانون . کانونه . اجاق. منقل : فرمودند من از قصر عارفان روان شدم شما دیگ بر آتشدان نهادید. (انیس الطالبین بخاری ).
دو گوهر است در این وقت شرط مجلس ما
قنینه معدن این و تنور مسکن آن
یکی چو آب زر اندر میان جام و قدح
یکی چو برگ گل اندر میان آتشدان .
معزی .
آتش گون
ارغوانی . ارجوانی . احمر. قانی:
ساقیا یک جرعه ای زآن آب آتش گون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز.
حافظ.
آتشین
آتشی . از آتش . منسوب به آتش .
آثم
بزهمند. بزهکار. (مهذب الاسماء). گناهکار. مجرم . مذنب . عاصی . ج ، آثمین ، آثمون .
آجرپزی
پیشه فخاری . شغل آجرپز.
(اِ مرکب ) کوره و دستگاه آجرپزی .
آحاد
ج ِ اَحَد. یکان . (التفهیم ). یک یک افراد و اشخاص: و قاضی فتوی داد که خون یکی از آحاد رعیت ریختن سلامت نفس پادشاه را، روا باشد. (گلستان ).
مرتبه اول از طبقات عدد.
آخرالامر
عاقبت . در پایان کار. الحاصل:
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی .
حافظ.