آتین
بلغت زند و پازندموجودشده و پیداگردیده و بهم رسیده باشد. (از برهان قاطع).
آتش خوار
آتش خواره . شترمرغ . نعامه .
ظلیم . اشترمرغ .
(نف مرکب ) مجازاً، سخت ستمکار:
ببَرَد آب عالم ابرار
مدحت پادشاه آتش خوار.
سنائی .
آتش سوز
آتش سوزان . حریق. (دهار):
بر آتش سوز گردآید همه کس
تو بر فریاد آتش سوز من رس .
(ویس و رامین ).
آتش کش
افزاری که بدان آتش در تنور آشورند.
آتش نهاد
آنکه طبع آتش دارد. آنکه برنگ آتش است:
چو گلبن از تن آتش نهاد عکس افکند
بشاخ او بر دُرّاج شد ابستاخوان .
خسروانی .
آتش کشیدن
به آتش کشیدن . آتش کشیدن جائی را; سخت ببیدادی ویران کردن آن .
آثار
ج ِ اَثَر و اِثْر. نشانه ها. علامات . چیزها که از کسی بر جای ماند. آسال:
ای فخر آل اردشیر ای مملکت را ناگزیر
ای همچنان چون جان و تن آثار و افعالت هژیر.
دقیقی .
آتش خواه
آنکه از خانه همسایه و مانند آن قبس و جذوه ای طلبد گیراندن هیمه یا ذغال و یا چراغ خویش را. قابس:
ای گشته دلم بی تو چو آتشگاهی
وز هر رگجان من به آتش راهی
چون میدانی که در دل آتش دارم
ناآمده بگذری چوآتش خواهی .
عطار.
آتشکی
مبتلی به آتشک .
دشنامی است در تداول زنان .
آثام
ج ِ اِثم . بزه ها. گناهان .
آتشگاه
بیت النار. (السامی فی الاسامی ). آتشکده . معبد آتش پرستان: کیخسرو آنجا شد [ به آتشگاه کرکو ] و پلاس پوشید و دعا کرد ایزد تعالی آنجا روشنائی فرا دید آورد که اکنون آتشگاه است . (تاریخ سیستان ). و آنجایگه که اکنون آتشگاه کرکوی است معبدجای گرشاسب بود. (تاریخ سیستان ). جهودان را نیز کنشت است و ترسایان را کلیسا و گبرکان را آتشگاه . (تاریخ سیستان ).
از فراوان طپش غم که مرا در دل بود
گفتی اندر دل من ساخته اند آتشگاه .
فرخی .
آتش هماردبیره
دبیری آتش شماری . کتابت حسبانات آتشکده ها. (مفاتیح ).
آثاناسیا
اَثاناسیا. معجونی است نافعدر اوجاع کبد و جز آن و معنای کلمه مُنْقِذ یا آیم و بهتر کنم و یا دواء گرگ و بز باشد. (بحرالجواهر).