جستجو

آترپاتنه
آترپاتن .
آتش برگ
چخماق. آتش زنه:
شد آنچنان برطوبت هوا که آتش برگ
ز سنگ قطره برون آورد بجای شرار.

حسین ثنائی .

آب نشاط
مذی . (زمخشری ) (ربنجنی ).
  • نطفه .
  • آپارتمان
    خانه ای بچندین آشکوب .
    آتسز
    اَتْسِز. نام سومین فرمانروای سلسله خوارزم شاهی است که از حدود 470 تا حدود 628 ه' . ق. امارت داشته اند. آتسز پسر محمدبن انوشتکین و نخستین کسی است که در فرمانروایی خوارزم علم استقلال برافراشت . انوشتکین و پسرش محمد از جانب سلجوقیان حکومت خوارزم داشتند. آتسز نیز در سال 521 آنگاه که پدرش محمد درگذشت بفرمان سنجر پسر ملکشاه جانشین پدر گردید. لیکن پس از چندی دعوی استقلال کرد و میان او و سنجرچند نوبت جنگ افتاد و در سال 533 مغلوب سنجر گردید.سه سال بعد (536) کار سنجر بسبب شکست عظیمی که از ترکان یافت روی بضعف نهاد و آتسز این فرصت را از دست نداده بار دیگر سر بطغیان برآورد و بحدود مرو و خراسان تاختن برد و عاقبت در سال 538 با سنجر آشتی کرد وفرمانروایی خوارزم او را مسلم گردید. آتسز پادشاهی دانش دوست و ادب پرور بود و در دربار او عده ای از علماو ادبا مجتمع بودند و ازجمله رشید وطواط است که سالها ندیم و مداح او بود و کتاب حدائقالسحر را به نام او پرداخته است . آتسز مدت سی سال در ابتدا بنیابت و سپس به استقلال فرمانروایی کرد و در سال 551 درگذشت .
    آتش بند
    افسون که بدان آتش فرونشیند:
    نسخه ای کزخط تست اندر دل سوزان من
    سحر آتش بند یا تعویذ تب میخوانمش .

    امیرخسرو دهلوی .

    آب نکشیده
    تطهیرنشده .
  • مجازاً در تداول عوام ، سخت درشت: فحش آب نکشیده .
  • آبونمان
    نقدی که در ازاء خریدن ماهیانه یا سالیانه روزنامه و مانند آن پردازند.
    آپاردی
    (شاید از ترکی آپارماق بمعنی بردن ) سخت گربز.
  • سخت بی شرم .
  • آتش
    (از زندی آترس ، و اوستایی آتر، و سانسکریت هوت آش ، خورنده قربانی ; از: هوت ، قربانی + آش ، خورنده ) یکی از عناصر اربعه قدما و آن حرارت توام با نوری است که از بعض اجسام سوختنی برآید چون چوب و ذغال و امثال آن . آذر. آدر. ورزم . تش . آدیش . وَداغ . بلک . کاغ . مخ . هیر. نار. سعیر. عجوز. ام القری . و در زبان شعری از آن بقبله جمشید، قبله دهقان ، قبله زردشت ، قبله مجوس ، بستر سمندر، تخته زرنیخ و غیر آن تعبیر کرده اند:
    عطات باد چو باران دل موافق خوید
    نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد.

    شهید بلخی .

    آتش بید
    مرکز بلوک هشترود و قوریچای .
    آب نما
    مظهر چشمه و کاریز.
  • بنائی که در آنجا کنند.
  • سراب . کوراب . آل . کتیر. واله . کور. لعاب الشمس . یلمع. عسقل . عساقل . لوه .
  • آبونه
    آبونه شدن روزنامه و مانند آن ; از خریداران ماهیانه یا سالیانه آن گردیدن .
    آپاندیسیت
    آماس که در ضمیمه یعنی زائده دودی پدید آید.
    آتش آسمان
    آتش آسمانی . برق. صاعقه .
    آتش بی دود
    شواظ.
  • کنایه از آفتاب و قهر و غضب وشراب لعلی . (برهان ).
  • در بعض فرهنگها مجازاً به معنی لعل و عقیق و یاقوت نیز ضبط شده است .
  • آتش پا
    مجازاً تندرو. دوان:
    باز در بستندش و آن درپرست
    بر همان امید آتش پا شده ست .

    مولوی .

    آتش دست
    جلد و چست در کار.
    آتش فام
    برنگ آتش .
    آتشگه
    آتشگاه . آتشکده:
    چنین بود رسم اندر آن روزگار
    که باشد در آتشگه آموزگار.

    نظامی .