آتبین
نام پدر فریدون:
چو ضحاک بگرفت روی زمین
پدید آمد اندر جهان آتبین .
فردوسی .
آتشبازی
ترکیباتی از باروت و اجزاء دیگر که در جشنها و شادیها بصور و اشکال گوناگون افروزند و افکنند.
آب نبات
قسمی حلوا و شیرینی:
چه شیوه میکند آب نبات با دل ما
که بر طبقچه شمشاد و کاسه حلبی است .
بسحاق اطعمه .
آبین
نام قریه ای است از توابع شیراز و مغاره ای به نزدیک آن که مومیایی معدنی از آنجا خیزد.
نام مومیایی که از معدن آبین گیرند. موم آبین .و صاحب برهان در آیین نیز همین معنی را آورده است .
آتشبان
سادن آتشکده .
شیطان و دیو. مالک دوزخ . زبنیة (مفرد زبانیة).
آبندون
نام قریه ای بجرجان . مسقطالراس ابوبکر احمدبن محمدبن علی جرجانی آبدونی .
آب و رنگ
سپیدی و سرخی در چهره و رونق و جلا: خوش آب و رنگ. بد آب و رنگ:
حواصل چون بود در آب چون رنگ
همان رونق در او از آب و از رنگ.
نظامی .
آبیو
اَبیو. آبی . کبود. ازرق. نیلگون .
آتش بجان
غم و سوزش و شوق محبت . (برهان ). و آتش بجان گرفته ، نفرینی است .
آب ندیدگی
کیفیت و حالت چیز آب ندیده ماننده کرباس و سفال .
آب و رنگی
در اصطلاح نقاشان ، نقشی بالوان . مقابل سیاه قلم .
آترپاتن
نام قدیم و اصلی آذربایجان .
آتش برزین
آذر برزین:
کسی که آتش برزین ندیده بود بدید
رخش چو آتش و زلفش دمیده ریحانش .
سلمان ساوجی .
آب ندیده
جامه یا سفال و مانند آن که هیچگاه شسته نشده و آب بدان نرسیده باشد: کوزه آب ندیده . کرباس آب ندیده .
آب و گل
خانه . بنا. زمین .
-
آب و گلی در جایی داشتن ; خانه یا مزرعه ای را در آنجا دارا بودن .
-از آب و گل درآمدن یا درآوردن ; بسن رشد و بلوغ یا نزدیک به آن رسیدن یارسانیدن .
گاه آب و گل گویند و مراد آب و خاک است:
گر خود از اصل بنگریم او را
آب و گل مادر و پدر باشد.
مسعودسعد.
آپادانا
بارگاه پادشاهان ایران .
نام یکی از قصور تخت جمشید.