آب کبود
نام دریای چین .بحر اخضر. و در افسانه های قدیم آمده است که هر شب زنان نیکوروی از آن آب برآیند و در دامن کوهی که بر کنار آن است بازی کنند و چون روز شود باز دریا شوند.
آبله رو
مجدر: سلطان ملکشاه ... آبله رو بود، چهره بزردی مایل . (راحةالصدور راوندی ).
آب کردن
تذویب . گداختن . اذابه . ذوب . مذاب کردن . حل کردن . محلول ساختن .
مجازاً، فروختن چیزی بنهانی . بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری و کاسد یا قلب و ناروا.
-دل کسی را آب کردن ; او را در مطلوب و آرزویی انتظار دادن .
آبگیری
شغل آبگیر حمام .
لحیم کردن ظرفهای فلزین با قلعی یا بستن منافذ آن با موم مذاب . پرآب کردن حوض و آب انبار و ظروف و اوانی .
آب کرده
محلول : قند آب کرده .
مذاب : قلعی آب کرده .
آبگرد
گرداب:
مگرد گرد آبگرد هیبتش
که درکشد ترا بدم چو اژدها.
ابوالفرج رونی .
آبله فرنگ
نار افرنجیه .ارمنی دانه . کوفت . آتشک . (از مجمعالجوامع). سیفلیس .
آب مرغان
نام تفرج گاهی به نزدیکی شیراز که مردمان در ماه رجب هر سه شنبه بدانجا روند:
دیگر نروم به آب مرغان
دیگر نخورم کباب مرغان .
؟ (از آنندراج ).
آبکش
سقاء. کشنده آب از چاه . مستخلف:
بدین چاه در آب سرد است و خوش
بفرمای تا من بُوَم آبکش .
فردوسی .
آبگردان
چم فلزین . ملعقه کلان باندازه باطیه دسته دار که بدان از دیگهای بزرگ آب و جز آن برگیرند.
آبگینه
جسمی جامد غیرحاجب ماوراء که از ذوب سنگ آتش زنه (چخماق) با قلیا (ملح القلی ) سازند. شیشه . زجاج . زُجاجه . اَسر: بازرگانان مصر آنجا [ سودان ] روند و نمک و آبگینه و ارزیز برند و بهمسنگ زر فروشند. (حدودالعالم ).
اندر اقبال آبگینه خنور
بستاند عدو ز تو ببلور.
عنصری .
آب مروارید
نام بیماریی در چشم که از کدورت زجاجیه یا پرده های آن حاصل شود و موجب عمای تام یا ناقص گردد. و آن را آب سپید و آب سفید نیز گویند. و در برهان «تمر» را بدین معنی آورده است .