جستجو

آب فرنگی
نام چشمه آب معدنی به لاریجان .
آبکشی کردن
سقائی . کشیدن آب از چاه و مانند آن .
  • شستن و تطهیر شرعی تن در حمّام . تطهیر جامه پس از شستن با صابون .
  • آب گردنده
    مجازاً، آسمان:
    پیمبر بر آن ختلی ره نورد
    برآورد از این آب گردنده گرد.

    نظامی .

    آبگینه خانه
    آینه خانه .
    آبله گاوی
    آبله ای است که بیشتر روی پستانهای گاو میزند که از ترشح دانه های آن مایه آبله برای انسان تهیه می کنند. (از فرهنگ فارسی معین ).
    آب فشان
    سوراخهایی که آب گرم از آنها بیرون رانده می شود. (فرهنگستان زمین شناسی ).
    آب کشین
    دست برنجن . دست بند.
    آب گرگر
    نهری از کارون نزدیک شوشتر.
    آبگینه فروش
    فروشنده آبگینه:
    شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولیک
    در شهر آبگینه فروش است و جوهری .

    سعدی .

    آبله گوسفند
    اَمیهه . نَبَخ . نَبْخ .
    آبق
    گریخته . گریزنده .
    -عبد آبق ; بنده گریخته یا گریزپا. ج ، اُبًّق، اُبّاق.
    آب کلان
    نام شعبه ای از رود گاماسب در نهاوند.
    آب گرم
    آب جوشیده و حارّ. حمیم .(دهار).
  • آب معدنی که بالطبع گرم باشد.حَمّه : آب گرم لاریجان . آب گرم شاهان گرماب .
  • حمامی که بر این آب سازند مداوای بیماران را.
  • آبگینه گر
    شیشه گر. زَجّاج . زُجاجی . (ربنجنی ).
    آبله گون
    چون آبله ، و در بیت ذیل:
    دوش که این گِردگَرد گنبد مینا
    آبله گون شد چو چهر من ز ثریا.

    قاآنی .

    آب قصیل
    آبی که از کوفتن خوید جو به دست کنند و آشامیدن آن در مسلولین فربهی آرد و این بیماری را عظیم نافع باشد.
    آبکم
    نوعی از مار.
    آبگینه گری
    عمل ساختن آبگینه .
  • (اِ مرکب ) جای ساختن آبگینه . زجّاجی .
  • آبله مرغان
    بیماریی است عفن و ساری مخصوص اطفال و علامت آن بروز دانه های آبداری است در بشره و بیش از چند روز نپاید.
    آب قنبر
    رجوع بگردنه آب قنبر شود.