آبشار
(از: آب ، ماء + شار، از شاریدن به معنی فروریختن ، سکب ) آب جوی و نهر بزرگ که از بلندی فروریزد. مصب . شَلاّ له .
سنگ مشبک که بر دهانه ناودانها نصب کنند.
آب شیب
رهگذر آب با شیب بسیار. و خود آن آب را نیز گویند.
آب روغن
روغن گداخته به آب گرم آمیخته که چلورا دهند.
ثرید. ترید. زریقاء. اشکنه .
آب زرشک
آبی که از تر نهادن و خیسانیدن زرشک حاصل کنند.
آبستنگاه
در بعض فرهنگها به معنی آبشتنگاه و خلوت خانه و طهارتخانه و خلاخانه نوشته اند و بیت قریعالدهر را چنانکه برای آبشتنگاه ، برای این کلمه نیز شاهد آورده اند.
آبش احمدلو
مرکز بلوک گرمادوز قرجه داغ به آذربایجان .
آب شیرین
نام محلی کنار راه سیرجان و بندرعباس میان زرتو و سرزه .
نام یکی از سه آبراهه رود طاب ، و آن را آب خیرآباد هم مینامند.
آبزرفت
آبخست و آبگز از میوه ها:
چون آب زرفت روی زشتش
چندین عفن و ترش چرا شد؟
طرطری .
آب شبی
آب معدنی که در آن شَب ّ یا زاج باشد.
آبشینه
نام محلی کنار راه ملایر بهمدان میان گنجیه و سنگستان بفاصله 77 هزار گز از ملایر.
آب زلال
آب زرد. نام یکی از دو آبراهه رود جراحی .
آبستن گشتن
آبستن شدن . رجوع به آبستن شدن شود:
این بلایه بچگان را ز چه کس آمده زِه
همه آبستن گشتندبه یک شب کِه ْ و مِه ْ.
منوچهری .
آبشت
نهفته . پنهان .
جاسوس .
آبزن
حوض و خزانه حمام ، مرادف آبشنگ
: و یجب ازالة ما مکث من الماء فی الابازین لئلایفسد فیضر. (تذکره داود ضریر انطاکی ، در شرایط حمام ). ظرفی فلزین یا چوبین یا سفالین باندازه قامت آدمی با سرپوشی سوراخ دار که بیمار را در آن نشانند و سر وی از سوراخ بیرون کنند. و آن دو گونه است ، آبزن تر و آبزن خشک . در آبزن تر آب گرم مخلوط به ادویه یا آب ادویه جوشانیده کنند و در آبزن خشک دواهای خشک ریزند یا بخور کنند و بیمار را در آن بنوعی که مذکور شد بنشانند یا بخوابانند:
همی خون دام و دد و مرد و زن
بریزد کند در یکی آبزن
مگر کو سر و تن بشوید بخون
شود فال اخترشناسان نگون .
فردوسی .
آبستنی
حَبَل . (دهار). حمل . باروری . بار:
ترا پنج ماهست از آبستنی
از این نامور بچه رستنی .
فردوسی .