جستجو

آبستا
اَوِستا: و پارسیان از کتاب آبستا که زردشت آورده است . (مجمل التواریخ ).
چو اینجا معنی قرآن ندانم
روم آنجا که آبستا بخوانم .

خاقانی .

آب شور
نام یکی از سه آبراهه رود طاب در حدود فارس ، و نام دیگر آن آب شولستان است .
آبرود
سنبل .
  • نیلوفر.
  • (اِخ ) نام دهی به بردسیر کرمان .
  • آبزده
    آب برافشانده . مرشوش . مرشوشه:
    درِ سرای مغان رُفته بود و آب زده
    نشسته پیر و صلایی بشیخ و شاب زده .

    حافظ.

    آبستان
    آبستن:
    بهار تازه آبستان بباراست
    چو فردوس برین وقت است و هنگام .

    سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ).

    آبسوار
    حباب ، و جمع آن آبسواران است:
    آب که آن خیمه ز باران کند
    دائره آبسواران کند.

    امیرخسرو.

    آبشوران
    نام رودی بکرمانشاه .
  • نام جزیره ای در مغرب بحر خزر.
  • آبرودار
    صاحب آبرو. متعفف . بااعتبار. ارجمند و بامناعت .
    آب زر
    زر محلول که بدان نویسند و تذهیب کنند. معرّب آن زریاب و بتصحیف زرباب است: کسی گفت چگونه میبینی این دیبای مُعْلَم را بر این حیوان لایعلم ؟ گفتم خطی زشت است که به آب زر نوشته است . (گلستان ).
    منه جان من آب زر بر پشیز
    که صراف دانا نگیرد بچیز.

    سعدی .

    آبستن
    هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل . حامله . آبست . بارور. باردار.حُبْلی . (دهار). بارگرفته . حمل برداشته:
    پریچهره آبستن آمد ز مای
    پسر زاد از این نامور کدخدای .

    فردوسی .

    آب سیاه
    آب سیه . کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای ِ عصب باصره پدید آید:
    ز سهم خدنگت بروز سپید
    درآید بچشم خور آب سیاه .

    کمال الدین اسماعیل .

    آب شوره
    آبی که با شوره قلمی خنک شده باشد.
    آبروداری
    صفت و چگونگی آبرودار.
    آب زرتاب
    آبی که در آن زر تفته فروبرده سرد کنند و در طب بکار بوده است .
    آبستن شدن
    آبستن گشتن . آبستن گردیدن . آبستن آمدن . تمخض . حَبَل . (دهار). بار گرفتن . بار برداشتن . حامله گشتن . حمل برداشتن . بچه گرفتن . زه برداشتن .باربردار شدن ماده از نر.
  • زنده شدن و شکوفه خرد برآوردن درخت در آخر زمستان و اول بهار.
  • آبش
    آنکه پیرامون و پیشگاه خانه کسی را بطعام و شراب آراید.
    آبشی
    چاهی که در صحن سرای کَنند رفع حوائج کودکان و گرد آمدن فاضل آب را. چاهک .
    آب روده
    قراقر. قرقر شکم . (فرهنگ اسدی ، خطی ).
    آب زرد
    نام یکی ازآبراهه های رود جراحی ، و آن را آب زلال هم میخوانند.
    آبستن کردن
    احبال . (زوزنی ). القاح .